بدبختی های یک زن چاق

ساخت وبلاگ
روز سوم شهریور 1320 سحرگاه بود که منصورالملک نخست وزیر در خانه بزرگ و مجلل خود در خواب ناز به سر می برد که پیشکارش با احتیاط صدایش کرد حضرت والا برخیزید کنسول انگلیس و روس به درب خانه آمده اند. شاید منصورالملک آن زمان قند در دلش آب شد که بالاخره شاهین بخت بر شانه اش نشسته و آمده اند تا او را به پادشاهی برسانند. اما سفیر انگلیس و روس پشت درِ خانه نخست وزیر ایران بودند و به جناب منصور اطلاع دادند ارتش انگلیس از جنوب و روسها از شمال وارد کشور شده اند و ایران دیگر کشور بی طرف نیست.منصور الملک بر خلاف عادت همیشگی همان صبح گاه به کاخ رضاشاه رفت و از خدمتکار امین شاه سلیمان بهبودی خواست که اعلیحضرت قَدرقدرت را بیدار کند که مملکت و پادشاهی او در خطر است. حالا چه کسی جرات داشت رضا شاه را از خواب چهل و یک پادشاه بیدار کند؟! از آن مهمتر و وحشتناک تر اینکه چه کسی جرات دارد این خبر را به شاه برساند!!بسیاری از سربازان ارتش فرار کردند، جز تعداد اندکی قهرمان وطن پرست نظیر دریادار بایندرف که نامشان در تاریخ ماندگار شد خیلی از افسرها لباس ها را آتش زدند و جان خود را نجات دادند، جوانان تهرانی سَرهای خود را تراشیدند تا سربازها شناسایی نشوند. هر دو لشگر تهران از هم پاشید. رضاشاه از شاهی افتاد و به ژوهانسبورگ تبعید شد.بعدتر انگلیسیها قصد داشتند نواده قاجار را به قدرت بازگرداند اما او که افسر نیروی دریایی ارتش انگلیس بود حتی نمی توانست فارسی صحبت کند. با اصرار و زیرکی فروغی انگلیسی‌ها به ادامه حکومت پهلوی رضایت دادند. البته گزینه و چاره ای دیگری هم نداشتند.تهرانی ها جنگ زده بودند و مشکلات ناشی از آن بیداد می کرد.ترس عمومی حکمفرما شده بود.احتمال حضور روس ها در تهران بود.انزلی و رشت سقوط کرده بودند.ا بدبختی های یک زن چاق...
ما را در سایت بدبختی های یک زن چاق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chagh2o بازدید : 65 تاريخ : چهارشنبه 8 شهريور 1402 ساعت: 22:43